ایسانایسان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

☃ لـحظه لـحظه بـا آیسان

یه دسته گل از مامانو بابا

  دیروز اماده شدیم که بریم عروسی بابایی تو پارکینگ داشت ماشینو تمیز میکرد منم وسایلو گذاشتم تو ماشین و شما روهم گذاشتم پشت فرمون اخه فرمونوه ماشینو دوست داری یهو یادم افتاد که لباسمو بالا جاگذاشتم سریع رفتم بالا که بیارم وقتی اومدم پایین دیدم بابایی وایساده جلو ماشین و داره میخنده گفتم چی شده گفت دخترت از تو در ماشینو قفل کرده سویچم رو ماشینه  دیدم فرمونو گرفتی و بلند شدی وایسادی و بادست زدی و درو قفل کردی وای نمی دونی وقتی فهمیدم چی شده چقدر ترسیدم از اینکه اگه تا من برم بالا و کلید یدکی رو بیارم و شما خدایه نکرده بیافتی چی میشه سریع رفتم بالا و اوردم خدا رو شکر سفت سفت فرمو...
25 خرداد 1391

گردش با خاله ها چیتگر

این هفته با خاله های مامانی دسته جمعی رفتیم چیتگر خیلی بهت خوش گذشت کلی هم رقصیدی تا اهنگ میشنوی سریع شوروع میکنی به رقصیدن خیلی قرتی شدی بلا کلی تاب بازی کردی   کلی نی نای نای کردی اینم دوستات باربد سارینا النا تازه شاباش هم از خاله بهجت گرفتی اوناهاش تو یقته بعد این همه رقصین خانومی دیگه از پا افتادیو تو نئنو خوابت برد ...
25 خرداد 1391

خرابکاریها

ایسان خانم خیلی خراب کار شده مثل چند روز پیش که انقدر سبد سیب زمینی و پیاز کشد این ور اون ور انقد ازش بالا رفت تا اینکه افتاد رو کلش مامانی هم شکار لحظه ها کرد و عکسشو گرفت     وقتیم که ظرف گوش پاکنو پیدا میکنی در شو باز میکنی و همه جا پخششون می کنی ای شیطون کوچولو بلا ...
8 خرداد 1391